پنجشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۸

عضو تازه وارد

جمعه پیش در جلسه گروهی مان یک عضو تازه وارد داشتیم که حدود ۴۰ ساله میزد. با خودم فکر می‌کردم که باید استاد باشه و از اینکه در جلسه ما که یک گروه دانشجویی هستیم شرکت کرده بود، تعجب می‌کردم. وقتی‌ خودش رو معرفی‌ کرد فهمیدیم که حدودا ۴۵ ساله است و ۲۵ سال در صنعت سابقه کار دارد و ۶ ماه پیش، بعد از ۱۲ سال که مدیر یک قسمت بوده، بیکار می‌شه.
یک روز صبح از دفتر رئیسش زنگ میزنن و میگن که کارش دارن. وقتی‌ میره، می‌بینه که ۲ تا نگهبان هم اونجا ایستادند. بهش میگن که به دلیل مشکلات اقتصادی شرکت، قسمت شما کلا حذف شده و شما باید همین الان شرکت رو ترک کنین. حتا بهش اجازه نمیدن که وسایلش رو جمع و جور کنه و فقط با نگهبانها به اتاقش میره و کیف دستیش رو برمیداره و شرکت رو ترک میکنه.
البته پول خوبی بابت بیکار شدنش از شرکت گرفته و تصمیم میگیره که از فرصت به دست آمده استفاده کنه و درس بخونه. الان دانشجوی فوق لیسانس علوم کامپیوتره و میگه مفاهیمی که ازش صحبت می‌شه برای من کاملا غریبه س. میگه من تو در لیسانسم کوبول خوندم و بعدش هم سالها با مین فریم کار کردم، حالا رفتم جاوا و برنامه نویسی شی‌ گرا با دانشجوهای لیسانس گرفتم تا بفهمم که اصلا بچه‌ها از چی‌ دارن حرف میزنن!
ایده‌های جالبی‌ برای برگزاری سخنرانی‌ و کارگاه برای نوشتن رزومه و تمرین برای مصاحبه کاری داشت. امیدوارم که جلسه‌های بعدی هم بیاد.

چهارشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۸

جشن مردم کرواسی در شيکاگو

(این مطلب را برای جمعه برای زندگی‌ نوشتم)

صبح روز شنبه بود و ما هم مشغول خوردن صبحانه که صدایی شبیه طبل شنیدیم. سریع خودمان را به پنجره رساندیم و در کمال تعجب پرچمهای سبز رنگی ‌را دیدیم که مثل پرچمهای "یا حسین" دسته‌ها در روز عاشورا در هوا تکان می‌‌خوردند. در کمتر از یک دقیقه از خانه بیرون آمدیم و دیدیم که خیابانها شلوغ و جمعیت زیادی هم در پیاده رو ها منتظرند. وقتی‌ پرسیدیم چه خبره و این سر و صداها چیه، معلوم شد که مراسم مربوط به مردم کرواسی است که امسال برای ۱۰۳ امین بار در شیکاگو اجرا می‌‌شود. سال ۱۹۰۶ برای اولین بار، مراسمی برای بزرگداشت مریم مقدس برگزار شده و حالا هر ساله این مراسم با برگزاری رژه در منطقه اطراف کلیسای کاتولیک کرواتها (که فقط ۲ تا کوچه با ما فاصله دارد) و اجرای موسیقی شروع شده و بعد هم با سخنرانی ‌و مراسم خواندن دعا در کلیسا ادامه پیدا می‌کند.
چند عکس از مراسم ببینید:




این هم لباس سنتی ‌مردم کرواسی:

پرچم‌های سبز رنگی‌ که از خانه دیدیم هم هنرنمایی این خانم‌ها بود:

مردم جلوی در کلیسا:

صف خریدن غذا معلوم هست یا نه؟

یکشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۸

پاییز محله ما

پاییزهای صنعتی اصفهان را خیلی دوست داشتم، همینطور پاییز خیابان ولیعصر با آن درختهای چنار. اینجا هم پاییز رنگارنگه گرچه آنقدر درخت چنار نمی بینی.






پنجشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۸

پیک نیک همراه با موسیقی‌ در شیکاگو

(این مطلب را برای جمعه برای زندگی‌ نوشتم)

کنسرتهای رایگان در ملنیوم پارک (Millennium Park) شیکاگو یکی‌ از جذاب ترین برنامه‌های تابستانی این شهر محسوب می‌‌شوند. معماری این فضا به گونه ای‌ است که روبروی صحنه، پشت صندلیها ، یک فضای بسیار بزرگ چمن کاری شده وجود دارد که مردم روی این چمنها می‌‌نشینند و در حالیکه صدای موزیک پخش می‌‌شود، غذا می‌‌خورند، حرف می‌‌زنند، بازی می‌‌کنند و یا حتا دراز می‌‌کشند!
شنبه گذشته نمی‌‌دانم چون روز تعطیل بود آنقدر شلوغ بود یا به خاطر کنسرت نهم بتهوون. به هر حال کلی‌ طول کشید تا یک جای کوچک کنار دو خانم میانسال پیدا کردیم. کنسرت که تمام شد، صحبتمان با آنها گل کرد و فهمیدیم که خواهرند، حدود شصت ساله و متولد شیکاگو. هیچ وقت هم جای دیگری زندگی‌ نکرده اند . وقتی‌ گفتیم که ایرانی‌ هستیم، گفتند که ما هیچ دشمنی با مردم ایران نداریم و امیدواریم که اوباما به این اوضاع سر و سامانی بدهد.
هر دو خواهر به اینکه چنین برنامه ای‌ بدون مشکل برگزار می‌‌شود، افتخار می‌‌کردند و شهردار شیکاگو را شجاع می‌‌دانستند که اجازه برگزاری مراسمی را می‌‌دهد که گاهی تا نیم میلیون نفر را در این پارک جمع می‌کند بدون ترس از اینکه زد و خورد یا دعوأیی اتفاق بیفتد. این دو خواهر دوست داشتنی، در مدت چند دقیقه ای‌ که با هم گپ می‌‌زدیم، چند نفر از دوستان و فامیل‌شان را دیدند و ما را هم معرفی‌ کردند. یکی‌ از آنها خانم ۹۳ ساله ای بود که به خاطر سلامتی اش باعث تعجب ما شد! به همین دلیل اجازه گرفتیم که یک عکس یادگاری از او بگیریم که می‌بینید. اما بقیه عکسها مربوط به عصرهای خلوت تر روزهای غیر تعطیل هستند.
در راه برگشت به خانه، جمعه‌ای را تصور کردم که بعد از شنیدن کنسرتی زیبا در یکی‌ از پارک‌های تهران، در حالیکه هوای ملایم تابستانی موهایمان را تکان می‌‌دهد، بدون هیچ ترسی‌ به خانه‌هایمان برمی‌ گردیم.




اولین ارائه انگلیسی‌ بدون استرس

امروز قرار بود که سر کلاس استاد مشاورم، "داده کاوی" برای دانشجوهای لیسانس، کارم را برای نیم ساعت ارائه کنم. این سومین باری بود که کارم را ارائه میدادم (این ارایه‌ها جاهای مختلفی‌ بودند) و برای اولین بار بود که استرس نداشتم. اصلا ادعا نمی‌‌کنم که زبانم نسبت به بار قبل بهتر شده، ولی‌ جالب بود که آرام حرف می‌‌زدم و اشتباه‌ها را هم می‌فهمیدم و با آرامش سعی‌ می‌کردم که اصلاح کنم. همیشه از اشتباه حرف زدن ناراحت و عصبی می‌‌شدم و این بهم استرس وارد میکرد. شاید حالا قبول کردم که اشتباه می‌کنم و حرف زدنم خوب نیست ولی‌ ترسیدن هم نه تنها مشکلی‌ رو حل نمی‌کنه بلکه باعث می‌شه که کمتر حرف بزنم و کمتر یاد بگیرم.