چهارشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۸

اعتراف

آن عصر جمعه که کلی‌ از بچه‌ها جمع شده بودند که با هم برویم برای رای دادن، باورم نمی‌شد که تا چند ساعت دیگر چه خبر‌هایی‌ را خواهم شنید. اعتراف می‌کنم که آن همه همدلی را باور نداشتم. چون راه دور بود و رفتن بدون ماشین خیلی‌ سخت، بچه‌های ماشین دار در تکاپو بودند تا کسی‌ جا نماند. همه با هم رفتیم، عکس گرفتیم برای روز پیروزی، برگشتیم و خبرها را ناباورانه شنیدیم. دیگر کسی‌ روی اپلود کردن عکسها را هم نداشت.
روزها گذشت و من مردمی را دیدم که حتا جلوی گلوله هم ایستادند و نترسیدند. باور نداشتم که مردم برای شنیده شدن صدای فریادشان چه صبورانه و امیدوارانه خواهند ایستاد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر